مزبق

لغت نامه دهخدا

مزبق. [ م ُ زَب ْ ب َ ]( ع ص ) مطلی به جیوه. سیم مزبق ، نقره اندوده به جیوه. مزأبق. رجوع به مزأبق شود. || مجازاًآدم ریاکار و دورو. ( یادداشت لغت نامه ) :
رفت و رنگ زمانه پیش آورد
تا کشد خواجه مزبق را.خاقانی.

فرهنگ معین

(مُ زَ بَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) زیبق اندوده ، جیوه مالیده .

ویکی واژه

زیبق اندوده، جیوه مالیده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی