مردد

لغت نامه دهخدا

مردد. [ م ُ رَدْ دَ ] ( ع ص ) مرد دودله و سرگشته که بیرون شد کار نداند. ( منتهی الارب ). حائر بائر. ( متن اللغة ). دودل. دو دله. که اسیر شک و تردید است. که مصمم نیست. که بر کاری استوار نیست. مردد شدن ؛ به تردید افتادن.
|| بی قرار. ناپایدار. بی ثبات. متردد. ( ناظم الاطباء ). || بازگردانیده شده. ( غیاث اللغات ). || هلاک شونده. ( منتهی الارب ).
مردد. [ م ُ رَدْ دِ ] ( ع ص ) بسیار گرداننده. || کسی که تردید می کند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ رَ دَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) دودل .

فرهنگ عمید

دودل، سرگردان.

فرهنگ فارسی

دودل، دودله، سرگردان
( اسم ) ۱- آنکه درشک و تردید باشد دو دل جمع : مرددین . ۲ - جناس مکرر .
بسیار گرداننده

ویکی واژه

دودل. با شک و گمان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم