مختلط

لغت نامه دهخدا

مختلط. [ م ُ ت َ ل ِ ] ( ع ص ) آمیخته. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) :
از خود ای جزو ز کلها مختلط
فهم میکن حالت هر منبسط.مولوی.ورجوع به اختلاط شود.
- جمل مختلط ؛ شتر که پیه با گوشت وی آمیخته باشد از فربهی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ناقة مختلطة کذلک. ( منتهی الارب ).
|| کار درهم و پریشان. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) و رجوع به اختلاط شود. || مضطرب. ( ناظم الاطباء ). || دشوار و مشکل. || مبهم و نامعلوم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ معین

(مُ تَ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) به هم آمیخته ، درهم ریخته ، مخلوط شده .

فرهنگ عمید

۱. آمیخته به زن و مرد: کلاس مختلط.
۲. آمیخته به هم، درهم ریخته، درهم.
۳. آن که با دیگری معاشرت کند، درآمیزنده.

فرهنگ فارسی

درهم آمیزنده، بهم آمیخته، درهم ریخته
( اسم ) ۱- درهم آمیزنده ممزوج شونده . ۲- معاشرت کننده خوش معاشرت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم