محفور. [ م َ ] ( ع ص ) کاویده شده. کنده شده. ( منتهی الارب ). کاویده شده و خالی شده. ( ناظم الاطباء ). محفور. [م َ ] ( اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده بعد و محفورة و محفوری شود. محفور. [ م َ ] ( اِ ) محفوری. فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور.فرخی.آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی.رجوع به محفوری شود.
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - حفر شده ، کنده شده . ۲ - کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده .
(اسم ) ۱ - حفر شده کنده . ۲ - کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده . ۳ - نوعی فرش : بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور . ( فرخی ) شهری بر کنار دریای روم
ویکی واژه
حفر شده، کنده شده. کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده.