محروق

لغت نامه دهخدا

محروق. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از حرق. رجوع به حرق شود. || سوخته شده. ( ناظم الاطباء ). سوخته شده به آتش. ( از منتهی الارب ). || افروخته شده. ( ناظم الاطباء ). || کسی که سرینش از جای رفته یا پی سرینش گسسته باشد. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) باب زن. ( منتهی الارب ). سفود. ( تاج العروس ).
محروق. [ م َ ] ( اِخ ) نام کوهی در راه مکه. گویند چون شیطان در آن کوه میرسد چهل روز در حبس می ماند :
کوه محروق آنکه همچون زر بشفشاهنگ در
دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند.خاقانی ( دیوان ص 98 ).
محروق.[ م َ ] ( اِخ ) محمدبن محمدبن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ( ع )، معروف به محروق که مقبره اش در بیرون شهر نیشابور ( حد جنوب شرقی شهر ) واقع است. بنای یادبود آرامگاه عمر خیام در مجاورت این امام زاده است.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) سوخته شده ، افروخته شده .

فرهنگ فارسی

امام زاده محمد محروق که آرامگاهش در نیشابور است .
آتش گرفته، سوخته شده
( اسم ) سوخته شده آتش گرفته .
نام کوهی در راه مکه

ویکی واژه

سوخته شده، افروخته شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت