محاورت

لغت نامه دهخدا

محاورت. [ م ُ وَ رَ ] ( از ع ، اِمص ) محاورة. گفتگو. سؤال و جواب. گفت و شنود : ضعیف دل را در محاورت زبان کند شود. ( کلیله و دمنه ). و انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. ( کلیله و دمنه ). در حسن معاشرت و آداب محاورت. ( گلستان ). تفرج بلدان و محاورت خلان. ( گلستان ). مرد از مجاورت او به جان رنجیدی و از محاورت او چاره ندیدی. ( گلستان ). || عبارت است از معرفت مواقع کلام و بدایع حدیث با طبقات اقوام ، موشح به لطایف و نکات و امثال و ابیات و بعضی این فن را علم محاضرات خوانند. ( از نفایس الفنون محمدبن محمود آملی ، فن محاوره ). رجوع به محاورة شود.
محاورة. [ م ُ وَ رَ ] ( از ع ، مص ) حوار. پاسخ و سخن گفتن. پاسخ دادن یکدیگر را. ( منتهی الارب ). گفتگو کردن. با یکدیگر گفتگو کردن. با یکدیگر سخن گفتن. ( ترجمان علامه جرجانی ). با یکدیگر حدیث کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). محاوتة. ( المصادر زوزنی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) محاوره : مرد از محاورت او بجان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی .

ویکی واژه

(قدیم): محاوره. فصلی که در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت. «سعدی»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لز
لز
کافر همه را به کیش خود پندارد
کافر همه را به کیش خود پندارد
تسخیر
تسخیر
درس
درس