محال اندیش. [ م ُ اَ ] ( نف مرکب ) که اندیشه در امور محال کند. که به نابودنیها و ناشدنیها بیندیشد. وهمی و خیالی. ( ناظم الاطباء ). کسی که خیال محال کند : محال اندیش و خام ابله بود هر کاین سخن گوید نباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله.فرخی.هر آفریده که خواهد که بر خلاف این معانی تقریری کند محال اندیش باطل گوی باشد. ( جامع التواریخ رشیدی ). خیال حوصله بحر می پزد هیهات چه هاست در سر این قطره محال اندیش.حافظ.
فرهنگ معین
( ~ . اَ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) آن که در امور محال تفکر کند.