محاط

لغت نامه دهخدا

محاط. [ م ُ ] ( ع ص ) جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفندان و شتران و برای مردمان. ( از ناظم الاطباء ). گرداگرد فرا گرفته. مقابل محیط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || احاطه شده. ( ناظم الاطباء ). محفوف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دریافت شده و دانسته شده. ( ناظم الاطباء ) :
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.ناصرخسرو.گفتم محاط باشد معقول عین او
گفتا براو محیط نباشد عقول اگر.( ؟ )

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) احاطه شده .

فرهنگ عمید

ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده.

فرهنگ فارسی

احاطه شده، چیزی که اطراف آن گرفته شده
( اسم ) چیزی که گرد آن را فرا گرفته باشند احاطه شده .

ویکی واژه

احاطه شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال فرشتگان فال فرشتگان فال درخت فال درخت فال فنجان فال فنجان