مجیز

لغت نامه دهخدا

مجیز. [ م ُ ] ( ع ص ) رخصت دهنده و پروانه دهنده. ( ناظم الاطباء )( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اجازه شود. || ولی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || وصی و مصلح امر یتیم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قیم امر یتیم. ( از اقرب الموارد ). || بنده مأذون در تجارت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کسی که رخصت عبور می دهد و می گذراند کسی را از جایی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || کسی که قطع مسافت می کند و پس می افکند جایی را به رفتن از آن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آن که می فرستد و روانه می کند و راه می دهد و سبب عبور می شود. ( ناظم الاطباء ). || آن که آب می دهد کشت و ستور را. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || آن که کمک و امدادمی کند. || تحسین کننده. ( ناظم الاطباء ).
مجیز. [ م َ ] ( اِ ) در تداول عامه تملق.چاپلوسی. چرب زبانی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مجیز کسی را گفتن ؛ از او چاپلوسی کردن. تملق گفتن از او. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - اجازه دهنده ، رخصت دهنده . ۲ - ولی و مصلح امر یتیم . ۳ - بندة مأذون در تجارت .
(مَ ) (اِ. ) (عا. ) تملق ، چرب زبانی . ،~ کسی را گفتن تملق او را گفتن .

فرهنگ عمید

تملق، چاپلوسی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - اجازه دهنده رخصت دهنده . ۲ - ولی و مصلح امر یتیم . ۳ - بند. ماذون در تجارت .

ویکی واژه

(عا.)
اجازه دهنده، رخصت دهنده.
ولی و مصلح امر یتیم.
بندة مأذون در تجارت.
تملق، چرب زبانی. ؛~ کسی را گفتن تملق او را گفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال ارمنی فال ارمنی فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت