لغت نامه دهخدا
- متوکلا علی زادالحجیج ؛ تعبیر مثلی بی زاد و توشه در سفر حج و غیر آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ورجوع به توکل شود.
- متوکلاً علی اﷲ ؛ در حال واگذاشتن کار بخدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| اعتراف کننده به عجز خود. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). معترف به عجز و قصور رأی خود. ( ناظم الاطباء ).
متوکل. [ م ُ ت َ وَک ْ ک ِ ] ( اِخ ) ابوالحسن علی بن حمود علوی و رجوع به ابوالحسن علی... شود.
متوکل. [ م ُ ت َ وَک ْ ک ِ ] ( اِخ ) ابویحیی ابوبکر، یازدهمین از پادشاه بنی حفص. رجوع به ابویحیی ابوبکر شود.