متنکر

لغت نامه دهخدا

متنکر. [ م ُ ت َ ن َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) دیگرگون شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). دگرگون شده و کسی که وضع و صورت خود را تغییر داده باشد تا آنکه شناخته نشود. ( ناظم الاطباء ). || بدحال گردنده از حال نیکو. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). بدحال گشته از حال نیکو. || نکره و ناشناس. ( ناظم الاطباء ). ناشناس و ناشناخت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : رضا عیله السلام را سخت کراهیت آمد که دانست که آن کار پیش نرود و اما همه تن در داد از آنکه ازحکم مأمون چاره نداشت و پوشیده و متنکر به بغداد آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136 ). آمدند متنکر چنانکه کس بجا نیاورد که کیستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 523 ). او پیاده و متنکر به بلخ شد. ( سیاستنامه چ اقبال ، ص 143 ). و هرمز متنکر بازگشت و چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 102 ).

فرهنگ معین

(مُ تَ نَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - ناشناس . ۲ - کسی که ظاهر خود را تغییر داده باشد تا آن که شناخته نشود.

فرهنگ عمید

کسی که خود را به صورتی نشان دهد که شناخته نشود، ناشناس.

فرهنگ فارسی

ناشناس، کسی که خودرابصورتی نشان دهدکه شناخته نشود
( اسم ) نا شناس نا شناخته : او پیاده و متنکر به بلخ شد . جمع : متنکرین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم