متصنع

لغت نامه دهخدا

متصنع. [م ُ ت َ ص َن ْ ن ِ ] ( ع ص ) خویشتن را آراینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آراسته و زینت کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || ساخته. برخاسته. ساختگی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به تکلف نیکوسیرتی نماینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که به تکلف نیکوسیرتی میکند. کسی که می نمایاند هنر و صفت خویش را. ( ناظم الاطباء ). || پریشان خاطری که می گذرد از خوشی. || آن که حرف می زند و کار می کند نه ازروی میل و رضا. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ معین

(مُ تَ صَ نِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - خویشتن آراینده . ۲ - به تکلف نیکو سیرتی نماینده . ۳ - آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، ج . متصنعین .

فرهنگ عمید

۱. کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد.
۲. مصنوعی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خویشتن آراینده . ۲ - بتکلف نیکو سیرتی نماینده . ۳ - آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع : متصنعین .

ویکی واژه

خویشتن آراینده.
به تکلف نیکو سیرتی نماینده.
آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد؛
متصنعین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت