متداول. [ م ُ ت َ وَ ] ( ع ص ) از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). واگردیده از حالی بحالی. || برخورد شده به این طرف و آن طرف. ( ناظم الاطباء ). || خمیده شده به راست و چپ. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || معمول. مرسوم. رایج : زیرا که وزن رباعیات مألوف طباع است و متداول خاص و عام . ( المعجم ، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده بعد شود. متداول. [ م ُ ت َ وِ ] ( ع ص ) فراگیرنده چیزی را نوبت به نوبت.( آنندراج ). گروهی که چیزی را دست به دست می گردانند.و نوبت به نوبت فرامی گیرند. || مأخوذ ازتازی ، رایج. روان و معمول و معلوم. ( ناظم الاطباء ). - متداول شدن ؛ رایج شدن و معمول شدن. ( ناظم الاطباء ). - متداول کردن ؛ معمول و رایج کردن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُتَداوَل و تداول شود.
فرهنگ معین
(مُ تَ وِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آن چه معمول و مرسوم باشد.
فرهنگ عمید
= مرسوم
فرهنگ فارسی
( اسم ) فرا گیرند. چیزی نوبت بنوبت جمع : متداولین .