لغت نامه دهخدا
متبع. [ م ُ ت َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) پیرو و تابع. || ساعی در تجسس. || ساعی و جهد و کوشش کننده. || تعاقب کننده در جنگ و چیره شونده. || آن که وکیل می گمارد و در زیر حمایت و حفاظت دیگری می باشد. ( ناظم الاطباء ).
متبع. [ م ُت ْ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) طلب کننده چیزی به رفتن در پی آن. ( آنندراج ). کوشنده در طلب کردن و اصرار و ابرام کننده. ( از فرهنگ جانسون ). || در پی رونده. پیرو. ج ، مُتَّبِعین. ( فرهنگ فارسی معین ). پیرو. ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده قبل شود.
متبع. [ م ُت ْ ت َ ب َ ] ( ع ص )آنچه که در پی آن رفته باشند. کسی یا چیزی که از اوپیروی کنند. پیروی شده : الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست... ( مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). بدانکه خط یا متبع است همچون خط مصاحف یا مخترع همچو خط عرایض. ( نفایس الفنون ).