متباعد

لغت نامه دهخدا

متباعد. [ م ُ ت َع ِ ] ( ع ص ) دور. ( آنندراج ). دور و بعید. ( ناظم الاطباء ). مؤنث آن متباعدة : و حرکات متقاربه ومتباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. ( سندبادنامه. ص 65 ). || غایب و غیر حاضر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تباعد شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ ع ) (اِفا. ) دور شونده از هم ، دور.

فرهنگ عمید

دور از یکدیگر، دور.

فرهنگ فارسی

( اسم ) دور شونده از هم دور : پس گوییم که همچنین که کارهائ دنیا وی را دو طرف متباعدست ...
دور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال لنورماند فال لنورماند فال زندگی فال زندگی فال کارت فال کارت