مبرود

لغت نامه دهخدا

مبرود. [ م َ ] ( ع ص ) ماءمبرود، آب سرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج ، مبرودین. آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || خبز مبرود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کشت ژاله زده. ( دهار ). کشته تگرگ زده. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ص . ) ۱ - سرد شده . ۲ - آب سرد. ۳ - نان که بر آن آب ریخته باشند.

فرهنگ فارسی

۱ - (اسم و صفت ) سرد شده . ۲ - آب سرد. ۳ - نان که بر آن آب ریخته باشند .
آب سرد

ویکی واژه

سرد شده.
آب سرد.
نان که بر آن آب ریخته باشند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال سنجش فال سنجش