مبالغت

لغت نامه دهخدا

مبالغت. [ م ُ ل َ غ َ ] ( ع اِمص ) ( از مبالغة عربی ) زیاده روی. اغراق. غلو : هر که دین او پاکتر و عقیده او صافی تردر بزرگداشت جانب ملوک و تعظیم فرمان ایشان مبالغت زیادت واجب بیند. ( کلیله و دمنه ). پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران. ( کلیله و دمنه ). و آن اطناب و مبالغت مقرون به لطایف وارد است. ( کلیله و دمنه ). جاه او به سبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 399 ).
- مبالغت رفتن ؛ زیاده روی شدن : در تقریب او [ گاو ] مبالغتی رفت. ( کلیله و دمنه ).
- مبالغت کردن ؛ اغراق و زیاده روی کردن : ابونصر راعادتی بود در چنین ابواب مبالغتی سخت تمام کردی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413 ). هر چند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. ( کلیله و دمنه ). در اجلال و تعظیم اومبالغت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 390 ).
- مبالغت نمودن ؛ زیاده روی کردن : شیر در اعزاز او [ گاو ] مبالغت نمود. ( کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی آسیب بدو نرسیدی. ( کلیله و دمنه ). چون بر این سیاق در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست باز آمد. ( کلیله و دمنه ). بی هنران در تقبیح اهل هنر مبالغت نمایند. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به مبالغة شود.
مبالغة. [ م ُ ل َ غ َ ] ( ع مص ) کوتاهی نکردن در کوشش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کوتاهی نکردن در کار و کوشش کردن و جهد و سعی نمودن. ( ناظم الاطباء ). کوشیدن در کاری و کوتاهی نکردن در آن. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مبالغت و ماده بعد شود.

فرهنگ معین

(مُ لِ غَ ) [ ع . مبالغة ] (مص ل . ) نک مبالغه .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مبالغه : و بعضی آنرا مسبغ خوانند از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد .

ویکی واژه

مبالغة
نک مبالغه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ