لغت نامه دهخدا
ماهی گیر. ( نف مرکب ) صیاد ماهی. ( ناظم الاطباء ). دامیار. سماک. عَرَکی . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ماهی گیرنده و معرب آن ماهیجیر :
چون سلیمان نبود ماهی گیر
خاتم آورد باز دست آخر.خاقانی.|| ( اِ مرکب ) به معنی ماهیخوار. ( آنندراج ). مرغ ماهیخوار. رجوع به ماهیخوار شود. || سگ آبی. ( ناظم الاطباء ).