مامک

لغت نامه دهخدا

مامک. [ م َ ] ( اِ مصغر ) مصغر مام است که مادر باشد یعنی مادرک. ( برهان ). مصغر مام. مادرک. ( ناظم الاطباء ). تصغیر مام که به معنی مادر است و این تصغیر برای ترحم باشد نه به معنی تصغیر حقیقی و تصغیر تحقیری. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خویش
دیدی نشان دایگی و مهر مامکی.سوزنی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زانکه هم مامک رقیبم بودو هم بابای من.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 323 ).پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتم ای مامک دیرینه روز
موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز.سعدی ( کلیات چ فروغی ، ص 106 ). || مادر را هم می گویند. ( برهان ). مادر. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ذیل مام ). || در مخاطبات به وقت ترحم دختر را نیز گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). دختر ( بهنگام تحبیب و ترحم ) :
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای مامک دلفروز.( سعدی ).|| نام بازی اطفال و آن را سرمامک نیز نامند. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به سرمامک شود.

فرهنگ عمید

۱. مادر.
۲. پیرزن.

فرهنگ فارسی

مصغر مام، مادر
۱- مادرک ( مهربان ) : ز ابتدا سر مامک غفلت نبازیدم چوطفل زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای ( مامای ) من . ( خاقانی . سج. ۳۲۳ عبد . ۲ ) ۳۳٠- مادر .۳- دختر ( بهنگام ترحم ) . ۴- بازیی است کودکان را سر مامک .

فرهنگ اسم ها

اسم: مامک (دختر) (فارسی) (تلفظ: māmak) (فارسی: مامَک) (انگلیسی: mamak)
معنی: مادر، خطاب محبت آمیز به فرزند دختر، ( مام= مادر، ک/ ak، / ( پسوند تحبیب ) )، زن پیر، مادرک ( مهربان )، ( مام = مادر + ک / ak ـ/ ( پسوند تحبیب ) )

فرهنگستان زبان و ادب

{nipple, papilla mammae, papilla mammaria, mammary papilla, mammilla, teat, thelium} [علوم پایۀ پزشکی، علوم تشریحی] برجستگی رنگدانه دار در سطح قدامی غدد پستانی که مجاری شیری به آن ختم می شوند

ویکی واژه

برجستگی رنگدانه‌دار در سطح قدامی غدد پستانی که مجاری شیری به آن ختم می‌شوند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم