لیقه

لغت نامه دهخدا

( لیقة ) لیقة. [ ق َ ] ( ع اِ ) آنچه در دوات نهند از لاس و موی وجز آن. ( منتهی الارب ). ریقه. صوف و مانند آن که در دوات کنند. پشم یا ابریشم که در دوات بود. ( السامی فی الاسامی ). سفت. صوف دویت. ( زمخشری ). آنچه از نخ یا ابریشم و جز آن در دوات نهند و بر آن مرکب ریزند. کرسف. صوف دوات که در سیاهی تر کنند. ( غیاث ). پرز. ( منتهی الارب ). پرزه. لیق. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
چون لیقه دوات کهن گشته
پوسیده گشت در تن مردارش.خاقانی.هرشفة؛ لیقه دوات که خشک گردد. الاقة؛ لیقه انداختن در دوات. ( منتهی الارب ). || صوف یا نخ که در چراغ های روغن گذارند. علامی فهامی در آئین اکبری در بیان ضوابط شمع و چراغ خانه نویسد: در هر فتیله یک سیر روغن و نیم سیر لیقه به کار رود. ( از آنندراج ). || گل چسبنده که بر دیوار اندازند و بچسبد. ( منتهی الارب ). || جامه کهنه به آب مستعمل. ( آنندراج ). || چیزی سیاه که در کحل کنند. ( منتخب اللغات ). لیق.
لیقة. [ ل َ ق َ ] ( ع مص ) لیق. لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. ( منتهی الارب ). صوف و مانند آن در دوات کردن. ( منتخب اللغات ). رجوع به لیق شود.

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند.

فرهنگ عمید

تکۀ نخ یا ابریشم به هم پیچیده که در دوات می گذارند و مرکب روی آن می ریزند، لیف، لیق.

فرهنگ فارسی

تکه نخ ابریشم بهم پیچیده که دردوات میگذارند
( اسم ) ۱- آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه : خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان . ( بهار ۲ ) ۲۱۲:۲- صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند : در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود .۳- ماده ایست که درسرمه کنند لیق .
لیق ٠ لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آنرا ٠ صوف و مانند آن در دوات کردن ٠

ویکی واژه

نخ ابریشم در هم پیچیده‌ای که در دوات می‌گذارند و مرکب را روی آن می‌ریزند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال حافظ فال حافظ فال رابطه فال رابطه فال تاروت فال تاروت