لواش

لغت نامه دهخدا

لواش. [ ل َ ] ( اِ ) نان تنک. ( جهانگیری ). رُقاق. نان تنک و نرم و نازک. رُقاقه. نان تنک نرم. ( برهان ). نان تنک و نرم از گندم. این کلمه در ترکی مستعمل است. ( از غیاث اللغات ). لباش. ( آنندراج از جهانگیری ) :
گر عمرنامی تو اندر شهر کاش
کس بنفروشد به صد دانگت لواش.مولوی.پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص لواش.نزاری.وآنگهی بر صف لواش زند
یا علی گوید و بر آش زند.یحیی کاشی ( در هجو اکول از آنندراج ).

فرهنگ معین

(لَ ) (اِ. ) نوعی نان نرم و نازک و پهن .

فرهنگ عمید

نوعی نان بسیار نازک.

فرهنگ فارسی

لباس، نوعی نان بسیارنازک
( اسم ) ۱- حلقه ایست از ریسمان که برسر چوبی نصب کنند و آنرا بر لب اسب و خر و استر چموش گذارند و تاب دهند تا دیگر چموشی نکند : بندم بتو نعل چون هجا میسازم از قوس قزح لواش. بینی تو . ( حکیم شفائی فر نظا . ) ۲- ( کشتی ) یکی از فنون کشتی که جزو کارهای عجزی محسوب میشود و آن چنین است که یکی از طرفین حریف را اغفال نموده انگشت در دهان او کرده بشدت می کشد یا انگشت سباب. او را می پیچد .

ویکی واژه

نوعی نان نرم و نازک و پهن که در تنور طبخ می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال اعداد فال اعداد فال تک نیت فال تک نیت فال ابجد فال ابجد