لواش. [ ل َ ] ( اِ ) نان تنک. ( جهانگیری ). رُقاق. نان تنک و نرم و نازک. رُقاقه. نان تنک نرم. ( برهان ). نان تنک و نرم از گندم. این کلمه در ترکی مستعمل است. ( از غیاث اللغات ). لباش. ( آنندراج از جهانگیری ) : گر عمرنامی تو اندر شهر کاش کس بنفروشد به صد دانگت لواش.مولوی.پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص لواش.نزاری.وآنگهی بر صف لواش زند یا علی گوید و بر آش زند.یحیی کاشی ( در هجو اکول از آنندراج ).
فرهنگ معین
(لَ ) (اِ. ) نوعی نان نرم و نازک و پهن .
فرهنگ عمید
نوعی نان بسیار نازک.
فرهنگ فارسی
لباس، نوعی نان بسیارنازک ( اسم ) ۱- حلقه ایست از ریسمان که برسر چوبی نصب کنند و آنرا بر لب اسب و خر و استر چموش گذارند و تاب دهند تا دیگر چموشی نکند : بندم بتو نعل چون هجا میسازم از قوس قزح لواش. بینی تو . ( حکیم شفائی فر نظا . ) ۲- ( کشتی ) یکی از فنون کشتی که جزو کارهای عجزی محسوب میشود و آن چنین است که یکی از طرفین حریف را اغفال نموده انگشت در دهان او کرده بشدت می کشد یا انگشت سباب. او را می پیچد .