لغم

لغت نامه دهخدا

لغم. [ ل َ غ َ ] ( ع اِ ) بوی خوش اندک. || نای زبان و رگهای آن. ( منتهی الارب ).
لغم.[ ل َ غ َ ] ( اِ ) لگام. ( شعوری ). رجوع به لغام شود.
لغم. [ ل َ غ َ ] ( ع اِمص ) سخت تفتگی و بی آرامی. ( منتهی الارب ).
لغم. [ ل َ ] ( ع مص ) کفک انداختن شتر از دهان. || خبر دادن از چیزی که یقین آن ندارد :
کریم سانخ آن است بی شک و شبهت
کریم سونخ او بی دغا و لغم و زنخ.سوزنی.

فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - کفک انداختن شتر از دهان . ۲ - خبر دادن از چیزی که یقین نداشته باشند.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- کفک انداختن شتر از دهان . ۲- خبر دادن از چیزی که یقین نداشته باشند : کریم سانخ آنست بی شک و شبهت کریم سونخ او بی دغا ولغم و زنخ . ( سوزنی لغ. )
کفک انداختن شتر ازدهان یا خبر دادن از چیزی که یقین آن ندارد .

ویکی واژه

کفک انداختن شتر از دهان.
خبر دادن از چیزی که یقین نداشته باشند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال فنجان فال فنجان فال درخت فال درخت فال جذب فال جذب