لغت نامه دهخدا
لغزنده. [ ل َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) زلق. زَلجب. ( منتهی الارب ). سُرخورنده. فروخزنده. لیزخورنده : رَجل ٌ دَلص ؛ مرد بسیار لغزنده. رَجل ٌ ادلص ؛ مرد بسیار لغزنده. دلصاء؛ زن لغزنده. ( منتهی الارب ).
- طاس لغزنده ؛ لانه حشره ای مورچه خوار. سوراخ مورچه خوار که به صورت قیف و طَرجَهاله ای در صحرا سازد و این سوراخ قیف مانند را با خاکی به نرمی غبار برآورد و خود در زیر خاک پنهان باشد و آنگاه که مورچه در طاس ( قیف ) افتد بر اثر لغزیدن پاهای او در غبار نتواند بیرون آمدن ، و مورچه خوار از زیر غبار سر بیرون کند و مورچه را فروکشد و بخورد :
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.نظامی.