(لُ بَ ) [ ع . لعبة ] ۱ - (اِمص . ) بازی . ۲ - (اِ. ) نوبت بازی . ۳ - آنچه بدان بازی کنند مانند شطرنج . ۴ - تمثال ، پیکر. ۵ - احمقی که او را ریشخند کنند. ۶ - مهر گیاه .
فرهنگ عمید
= لعبت
فرهنگ فارسی
۱- ( اسم ) بازی .۲- ( اسم ) نوبت بازی . ۳- آنچه بدان باری کنند مانند شطرنج . ۴- تمثال پیکر . ۵- احمقی که او را ریشخند کنند . ۶- مهر گیاه . توضیح در برخی ماخذ لعبه را گیاهی شبیه سورنجان ذکر کرده اند . پیکر نگاشته . پیکر عموما
ویکی واژه
لعبة بازی. نوبت بازی. آنچه بدان بازی کنند مانند شطرن تمثال، پیکر. احمقی که او را ریشخند کنند. مهر گیاه.