لبریز
لبریز. [ ل َ ] ( نف مرکب ) پر. لبالب. مالامال. چنانکه از سر بخواهد شدن. طفحان : اناء طفحان ؛ خنور لب ریز، سرریز. نسفان : اِناء نسفان ؛ آوند پر و لب ریز. قدح دمعان ؛ کاسه لبریز. ( منتهی الارب ) : چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز. ( مجالس سعدی ).
دیگ شکم از طعام لبریز مکن
گر کاه نباشد ز تو کهدان از تست.میرالهی همدانی.ز اشک روان دیده مظلومان
این نیست مردمی که کشی ساغر
آهسته تر بنوش که لبریز است
گلگون قدح ز خون دل مضطر.حاج سید نصراﷲ تقوی.افراط؛ لبریز گردانیدن توشه دان [ از توشه ] و حوض از آب. ( منتهی الارب ).
(لَ ) (ص . ) لبالب ، پر.
۱. پر، لبالب.
۲. ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازه ای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد.
پر، لبالب، ظرفی که از آب یاچیزدیگرباندازه پرکند
( صفت ) پر مملو ممتلی لبالب : چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز .
traboccante
لبالب، پر.