لامس

لغت نامه دهخدا

لامس. [ م ِ ] ( ع ص ) ساینده. بساینده بدست. || امراءة لاتمنع ید لامس ؛ یعنی فجور و زنا میکند و بلین جانب تهمت کرده میشود. || رجل لا یمنع ید لامس ؛ یعنی شوکت و غلبه ندارد. ( منتهی الارب ).
لامس. [ م ِ ] ( اِخ ) از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع از آنجاست. ابوزید گوید آن قریتی است بر ساحل بحرالروم از ناحیه سرحدی طرسوس و بدانجا میان مسلمین و رومیان جنگی بوده است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) لمس کننده .

فرهنگ فارسی

( اسم ) لمس کننده بپساونده .
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال مکعب فال مکعب فال عشقی فال عشقی فال ماهجونگ فال ماهجونگ