لازمه

لغت نامه دهخدا

( لازمة ) لازمة. [ زِ م َ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث لازم. مقتضی : لازمه این کار اینست که... لازمه این گفته یا این فعل فلان است.

فرهنگ معین

(زِ مِ ) [ ع . لازمة ] (اِفا. ) ۱ - مؤنث لازم . ۲ - مقتضی . ۳ - مقرون ، همراه .

فرهنگ عمید

۱. آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است.
۲. (صفت ) [قدیمی] = لازم

فرهنگ فارسی

مونث لازم، لوازم جمع
( اسم ) ۱- مونث لازم . ۲- مقتضی : لازم. این گفته آنست که ... ۳- مقرون همراه : و از اتفاقات حسنه که لازم. این دولت روز افروزنست بر سر آن قله درختی بر آمده بود...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال اعداد فال اعداد فال چوب فال چوب