لغت نامه دهخدا
چو یوسف بر آیم بتخت قناعت
درآویزم از چهره زرین قناعی.خاقانی.|| طبق از برگ خرما. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). که در آن طعام گذارند. ج ، اقناع و اقنعة. ( اقرب الموارد ). || پرده دل. || سلاح و ساز. ج ، قُنُع.( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).