قرار دادن

لغت نامه دهخدا

قرار دادن. [ ق َ دَ ] ( مص مرکب ) برقرار کردن. || ثابت نمودن. || استوار کردن. ( ناظم الاطباء ) :
ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم
داد به برج حمل قرار مکان را.واله هروی ( از آنندراج ). || آرام دادن :
نیست آرامم بجز ابروی یار
میدهم خود را به شمشیرش قرار.ملامفید بلخی ( از آنندراج ). || تمام کردن. ( ناظم الاطباء ). || عهد و شرط کردن. ( ناظم الاطباء ). عهد داشتن :
فارغم از گله با خویش قراری دارم
نیست امید مرا با تو وفا کار مرا.ظهوری ( از آنندراج ).|| قول دادن. ( ناظم الاطباء ) :
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم.حافظ.|| ختم عمل کردن. || بطور محکم حکم کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

( ~ . دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - برقرار کردن . ۲ - آرام دادن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جای دادن اسکان ۲ - برقرار کردن ثابت کردن ۳ - استوار کردن ۴ - آرام دادن ۵ - تمام کردن ختم کردن ۶ - عهد کردن شرط بستن ۷ - قول دادن .

ویکی واژه

برقرار کردن.
آرام دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم