قذر

لغت نامه دهخدا

قذر. [ ق َ ] ( ع ص ) پلید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قَذِر. قَذُر. قَذَر. ( منتهی الارب ). || ( مص ) پلید بودن. ( اقرب الموارد ). پلید شمردن. || کراهت داشتن. ( منتهی الارب ).
قذر. [ ق َ ذِ ] ( ع ص ) پلید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَذر شود.
قذر. [ ق َ ذُ ] ( ع ص ) پلید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَذر شود.
قذر. [ ق َ ذَ ] ( ع ص ) پلید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَذر شود. || ( مص ) پلید گردیدن. || ( اِمص ) پلیدی. ( منتهی الارب ). رجوع به قَذر شود.

فرهنگ معین

(قَ ذَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پلید گردیدن . ۲ - (اِمص . ) پلیدی . ۳ - (اِ. ) چرک . ۴ - غایط . ج . اقذار.
(قَ ذِ ) [ ع . ] (ص . ) پلید، چرکین .

فرهنگ عمید

پلید، پلشت، چرکین.

فرهنگ فارسی

چرک، پلیدی، غایط، پلید، پلشت، چرکین، ضدنظیف
( صفت ) پلید چرکین مقابل نظیف .
پلید یا پلید گردیدن

ویکی واژه

پلید گردیدن.
پلیدی.
چرک.
غایط.
اقذار.
پلید، چرکین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق