فطنت

لغت نامه دهخدا

فطنت. [ ف ِ ن َ ] ( ع اِمص ) فطنة. زیرکی و دانایی. ( غیاث ). زیرکی. هوشیاری. تیزخاطری. ( فرهنگ فارسی معین ) : هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است. ( تاریخ بیهقی ).
وین گنه طبع را نهم که همی
مایه فطنت و ذکا باشد.مسعودسعد.دشمن اند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.خاقانی.چون نداری فطنت ونور هدی
بهر کوران روی را میزن جلا.مولوی.هستیش بیداری و فطنت دهد
سهو و نسیان از دلش بیرون جهد.مولوی.وز اینجا گفته اند خداوندان فطنت و خبرت. ( گلستان سعدی ). اصحاب فطنت و ارباب خبرت گفته اند... ( گلستان سعدی ). || دانایی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
با آنکه بهترین خلف دهرم
آید ز فضل و فطنت من عارش.خاقانی.- عطاردفطنت ؛ بسیار دانا. چه عطارد ستاره دبیران و دانشوران است :
مشتری فر و عطاردفطنت است
تحفه هاش از مدحت آرائی فرست.خاقانی.رجوع به فطنة شود.
فطنة. [ ف ِ ن َ ] ( ع مص ، اِمص ) فطنت. زیرکی و دانایی و تیزخاطری. ( منتهی الارب ). حذاقت و فهم. مقابل غباوة. ج ، فِطَن. ( از اقرب الموارد ). دریافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادراللغه زوزنی ). || دانستن چیزی را. ( منتهی الارب ). رجوع به فطن شود.
فطنة. [ ف َ طِ ن َ ] ( ع ص ) زن زیرک و تیزخاطر و ماهر در امور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به فَطِن شود.

فرهنگ معین

(فِ طْ نَ ) [ ع . فطنة ] (اِمص . )۱ - زیرکی ، هو شیاری . ۲ - دانایی ، ج . فطن .

فرهنگ عمید

۱. درک کردن.
۲. زیرک و دانا بودن.
۳. هوشیاری، زیرکی، دانایی.

فرهنگ فارسی

درک کردن، زیرک ودانابودن، هوشیاری، زیرکی ودانایی
( اسم ) ۱ - زیرکی هوشیاری تیز خاطری ۲ - دانایی جمع : فطن .

ویکی واژه

زیرکی، هو شیا
دانایی،
فطن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال مکعب فال مکعب