لغت نامه دهخدا
هیچ بیکار نیست یک ساعت
ماتم تو فریضه تر کار است.مسعودسعد. || زن کلانسال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بهره فرض کرده. ( منتهی الارب ). حصه مفروضه. ( اقرب الموارد ). || علم قسمت میراث. ( منتهی الارب ). || نماز. صلاة. ( یادداشت مؤلف ). نماز واجب :
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.ابوحنیفه اسکافی.در چنین منظر چو بگذاری فریضه ی کردگار
بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی.ناصرخسرو.سی ساله فرض بر در کعبه قضا کنم
تکبیر آن فریضه به بطحابرآورم.خاقانی. || واجب. لازم الاجرا : هرچه خداوند اندیشیده است همه فریضه و عین صواب است. ( تاریخ بیهقی ). اما فریضه است دو سه قاصد با ملطفه های توقیعی به قلعه میکالی فرستادن. ( تاریخ بیهقی ). با تو چندین فریضه دارم. ( تاریخ بیهقی ).
گر هیچگونه درگذرد مدحتی ز وقت
ناچار چون نماز فریضه قضا کنم.مسعودسعد.تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست
گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند.خاقانی.به هر جا که پیکار فرمودشان
فریضه ترین کاری آن بودشان.نظامی.ترکیب ها:
- فریضه دیدن . فریضه کردن. فریضه گردیدن. فریضه گشتن. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.