فرو افکندن

لغت نامه دهخدا

فروافکندن. [ ف ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به زیر افکندن. پایین افکندن. مقابل برافکندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گر بلندی ْ درِ او کرد چنین پست ترا
خویشتن چونکه فرونفکنی از کوه بلند.ناصرخسرو.فروافکند سوی فرزند خویش
نبرّد دل از مهر پیوند خویش.نظامی.فروافکند سر در محنت خویش
نشسته تشنه و دریاش در پیش.عطار.

فرهنگ معین

(فُ. اَ دَ )(مص م . )به زیر انداختن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرو انداختن به پایین افکندن
به زیر افکندن . پایین افکندن

ویکی واژه

به زیر انداختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال جذب فال جذب فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت