لغت نامه دهخدا
نه حق را بازپس هشتم ز باطل
بکردم فرق از معروف ، منکر.ناصرخسرو.فرق کن فرق کن خداوندا
گوهر از سنگ و دیبه از کرباس.مسعودسعد.چشم بگشا و فرق کن آخر
عنبر از خاک وشکر از شیراز.سنایی.چون از سره بدل نتوانست فرق کرد
انگاشت زآن ِ اوست به یک وزن و یک عیار.سوزنی.از خلال ملکان فرق بکن
تا عصا کآن ز شبان غنم است.خاقانی.گر نبودی واقف از حق جان باد
فرق چون کردی میان قوم عاد.مولوی.نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چونکه در نورش نظر انداخت مرد.مولوی.فرق نتوان کردنور هر یکی
چون به نورش روی آری بی شکی.مولوی.مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست.سعدی.به تشنیعو دشنام و آشوب و زجر
سفید از سیه فرق کردم چو فجر.سعدی.میان خواب و بیداری توانی فرق کرد آنگه
که چون سعدی به تنهایی شبی رنجور بنشینی.سعدی.