فحم

لغت نامه دهخدا

فحم. [ ف َ ] ( ع مص ) فحام. گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن گوسپند و کودک. ( منتهی الارب ). رجوع به فحام شود. || ( اِ ) انگِشت است که به هندی کویله نامند، و آن اخگری است که خاموش کرده باشند. ( فهرست مخزن الادویه ). انگِشت. ( منتهی الارب ). زغال. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
آن زمان که فحم اخگر می نمود
آن نه حسن کار نار حرص بود.مولوی.
فحم. [ ف َ ح ِ ] ( ع ص ) تکه بابانگ. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (اِ. ) اخگر خاموش ، انگشت .

فرهنگ عمید

زغال.

فرهنگ فارسی

زغال، واحدش فحمه
( اسم ) اخگر خاموش انگشت .
تکه با بانگ

ویکی واژه

اخگر خاموش، انگشت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس