فاخور

لغت نامه دهخدا

فاخور. ( اِ ) نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند. ( ناظم الاطباء ). نوعی از گل است. ( آنندراج ). برنجاسف ، بوی مادران و مرزنگوش ، نامهای دیگر آن است. لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانه سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد. گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند. معتقَد اطباء آن است که موی را سپید کند. ( از ترجمه صیدنة ).
فاخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) درخور. مناسب.

فرهنگ معین

(خُ ) (ص مر. ) درخور، سزاوار.

فرهنگ عمید

نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف، بومادران.

فرهنگ فارسی

( صفت ) درخور لایق متناسب .
نوعی ریحان که ریحان الشیوخ گویند نوعی از گل است .

ویکی واژه

درخور، سزاوار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال چوب فال چوب