غنجار

لغت نامه دهخدا

غنجار. [ غ َ ] ( اِ ) سرخی باشد که زنان در روی مالند و آن راگلگونه خوانند. ( فرهنگ اسدی ). سرخی باشد که زنان درروی نهند. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). بمعنی غازه ، و آن سرخیی باشد که زنان بجهت زیبایی بر روی خود مالند. ( برهان قاطع ) ( از جهانگیری ). گلگونه. ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ اوبهی ) ( فرهنگ اسدی ). گلاگونه. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ اوبهی ). غنجاره. غنجر. غنجره. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). سرخاب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
لاله به غنجار برکشید همه روی
از حسد خوید برکشید سر از خوید .
کسائی ( از فرهنگ اسدی ) ( صحاح الفرس ) ( فرهنگ رشیدی ).
ز خون رخ به غنجار بندود خور
ز گرد اندر آورد چادر بسر.( گرشاسب نامه از فرهنگ اسدی نخجوانی ).دو دختر و دو زنش را فروکشید از پیل
بخون لشکر او داد خاک را غنجار.فرخی ( از فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ).|| ناز و غمزه را نیز گویند. ( برهان قاطع ). ناز و غمزه و کرشمه. ( ناظم الاطباء ).
غنجار. [ غ ُ ] ( اِخ ) عیسی بن موسی تیمی بخاری. ملقب به غنجار. ( منتهی الارب ). نرشخی در تاریخ بخارا گوید: دیگر ( از قضاة بخارا ) عیسی بن موسی التیمی المعروف به غنجار بود که رحمه اﷲ، او را قضا دادند قبول نکرد. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 3 ). در اللباب فی تهذیب الانساب آمده : غنجار لقب عیسی بن موسی تیمی ( تیم قریش ) و مولای آنان و مکنی به ابواحمد بود و این لقب را بسبب سرخی گونه هایش به وی دادند. او عالم و فاضل و صدوق بود. اصل او از بخاراست و به عراق و حجاز و شام و مصر سفر کرد. از مالک و ثوری و ابن عیینه و لیث و دیگران روایت کرد، و ابن مبارک و آدم بن ابی ایاس و محمدبن سلام البیکندی و دیگران از وی روایت دارند. او به سال 185 هَ. ق. درگذشت.
غنجار. [ غ ُ ]( اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن سلیمان بخاری. ملقب به غنجار صاحب تاریخ بخارا. ( منتهی الارب ). و عبدالملک سباری بن عبدالرحمن راوی این تاریخ [تاریخ بخارا] است.( منتهی الارب ذیل سبر ). در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب آمده : محمدبن ابی بکربن احمدبن محمدبن سلیمان بخاری معروف به غنجار صاحب تاریخ بخارا. او از ابوصالح خیام و محمدبن محمدبن صابر بخاری و دیگران حدیث شنید، و سیدابوبکر محمدبن علی بن حیدة الجعفری و ابوالمظفر هنادبن ابراهیم نسفی و دیگران از وی روایت دارند. وی به سال 412 هَ. ق. درگذشت - انتهی. ( ج 2 ص 179 ).

ویکی واژه

سرخاب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال امروز فال امروز فال پی ام سی فال پی ام سی فال اعداد فال اعداد