غلظ

لغت نامه دهخدا

غلظ. [ غ َ ] ( ع اِ ) زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الارض الخشنة. ( اقرب الموارد ).
غلظ. [ غ ِ ل َ] ( ع مص ، اِ مص ) سطبر گردیدن. درشت شدن. ( منتهی الارب ). به معانی غلظة ( مثلثة ). ( منتهی الارب ). سطبر شدن.( مصادر زوزنی ). سطبری. ( غیاث اللغات ). غِلاظَة. ( اقرب الموارد ). درشتی. کلفتی. سطبرا. ضخامت. زفتی. || بیدادگری. خطا. ( دزی ج 2 ص 222 ). || غلظ الاجفان یا غلظ الجفون ؛ سطبری پلک ، و آن بیماریی است که به دنبال جرب آید. رجوع به قانون ابوعلی سینا مقاله ثالثه از کتاب ثالث ص 68 شود. || غلظ رجل ؛ سخت و قوی بودن مرد. ( از اقرب الموارد ). || غلظ سنبله ؛ دانه برآوردن خوشه. ( از اقرب الموارد ). || غلظ طحال ؛ سطبری طحال. || غلظ کبد؛ کنایه از قساوت است ، شاعر گوید: «انا لاغلظ اکباداً من الابل ». ( از اقرب الموارد ).
غلظ. [ غ ِ ] ( ع اِمص )به معنی غِلاظَة. رجوع به دزی ج 2 ص 222 و غلاظة شود.

فرهنگ معین

(غِ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ستبر گردیدن . ۲ - (اِمص . ) ضخامت .

فرهنگ عمید

ستبر شدن ، درشت شدن .

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ستبر گردیدن درشت شدن ۲ - ( اسم ) ستبری درشتی ضخامت .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۳(بار)
سخت «غَلُظَ الشَّیْ‏ءُ:اِشْتَّدِّ وَ قوی و صعب» .از شما پیمانی محکم گرفته‏اند. «عَذابٌ غَلیظٌ» یعنی عذاب سخت و شدید. . اگر خشن و سنگدل می‏بودی حتماً از دور تو پراکنده می‏شدند. . محکم شد و بر ساقه‏های خود ایستاد. . در شما خشونت و تندی احساس کنند. غلاظ: جمع غلیظ . در آن آتش فرشتگانی است سنگدل (بی‏رحم) یا تند رفتار و نیرومند «شِداد» جمع شدید به معنی نیرومند است.

ویکی واژه

ستبر گردیدن.
ضخامت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال اعداد فال اعداد فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال درخت فال درخت