لغت نامه دهخدا
کس را خدای بی هنری تربیت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.منوچهری.از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.منوچهری.ز ریگ و نقش مار گرد ریگ پُر
غدیرها و آبگیرهای او.منوچهری.دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر .عنصری ( از لغت فرس ).بخار تیره و از ابر دشت مینارنگ
یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر.عنصری.راه یکی است و گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466 ).
هرکسی شعر سرایند ولیکن سوی عقل
دُر به خرمهره کجا ماند و دریا به غدیر؟سنائی.گر همی درد عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش.سنائی.سبک عزم بازآمدن کرد پیر
که پر شد ز سیل بهاران غدیر.سعدی ( بوستان ).آب خوش کو روح را همشیره شد
در غدیری زرد و تلخ و تیره شد.مولوی ( مثنوی ).و دو غدیر است یکی بوم پیر گویند ودیگر بوم جوان ، و بر هر غدیری آتشگاهی کرده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 138 ).