عیاش

لغت نامه دهخدا

عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار زیست کننده و نیکوحال. ( ناظم الاطباء ). صیغه مبالغه است از «عیش »، یعنی دارای حیات گشتن. || فروشنده «عیش » یعنی نان. ( از اقرب الموارد ). || ( از ع ، ص ) خوب زندگانی کننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خود را در خوشی و خرمی گذراند و مشغول لهو و لعب باشد و از امور عالم بی خبر و بی بهره بود. ( ناظم الاطباء ). || شهوت پرست و فاسق و فاجر و ماژپرست.
عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) نام چند تن از محدثان میباشد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.
عیاش. [ ع َی ْیا ] ( اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ ( عیاش جشمی... ) شود.
عیاش. [ ع َی ْ یا] ( اِخ ) ابن ابی ثور. صحابی بود. ( از منتهی الارب ).
عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن ابی ربیعه. رجوع به ابوعبداﷲ ( عیاش... ) شود.
عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن عقبةبن کلیب حضرمی مصری ( 90-160 هَ. ق. ). فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود. و او را احادیثی نیز میباشد. ( از الاعلام زرکلی از الولاة و القضاة و تهذیب التهذیب ج 8 ص 198 ).

فرهنگ معین

(عَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) خوش گذران .

فرهنگ عمید

بسیار عیش کننده، نیکوحال، بسیار خوش گذران، اهل عیش ونوش.

فرهنگ فارسی

بسیارعیش کننده، نیکوحال، بسیارخوشگذران، اهل عیش ونوش
( صفت ) آنکه به عیش و نوش مشغولست بسیار خوشگذران .
ابن عقبه بن کلیب حضرمی مصری فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود و او را احادیثی نیز میباشد

ویکی واژه

دارای گرایش یا عادت به خوشگذارانی، بسیار خوشگذران یا افراط کننده امور جنسی. عیاش ممکن است در زبان معیار باستان به معنی خانه نم‌ برداشته باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم