عدید

لغت نامه دهخدا

عدید. [ع َ ] ( ع اِ ) شمار. اسم است از عد. ( قطرالمحیط ) ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). و منه : هم عدیدالحصی و بنوفلان فی العدید الاکثر. || همتا. ندّ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || حریف. ( از منتهی الارب ). الِقرن. ( از اقرب الموارد ). || همدست در شجاعت. ( منتهی الارب ). || آنکه از قومی باشد؛ فلان عدیدالقوم ، او از ایشان است. || حصة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بانگ کمان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( قطرالمحیط ). || عدید الشی مثلهم فی العدد، یقال دنانیر فلان عدید دنانیرک. ( منتهی الارب ).
عدید. [ ع َ ] ( اِخ ) آبی است مر عمیره راکه بطنی از کلب اند. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. )شمار، شماره . ۲ - (ص . ) شمرده شده .

فرهنگ عمید

۱. عدد، شمار، شماره.
۲. شمرده شده.
۳. حصه، بهره.
۴. همتا.

فرهنگ فارسی

عدد، شمار، شماره، شمرده شده، ونیزبه معنی حصه وبهره وهمتا
۱ - ( اسم ) شمار شماره . ۲ - ( صفت ) شمرده شدن .
آبی است مر عمیره را که بطنی از کلب اند

ویکی واژه

شمار، شماره.
شمرده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال مکعب فال مکعب فال میلادی فال میلادی فال ورق فال ورق