عد

لغت نامه دهخدا

عد. [ ع َدد ] ( ع مص ) شمردن. ( ترجمان جرجانی ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر ) ( فرهنگ نظام ).
عد. [ ع ِدد ] ( ع ص ) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). گویند: ماء عد و میاه اعداد. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بسیاری چیزی. || ( ص ، اِ ) چاه قدیم. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || حریف. ( ناظم الاطباء ).
عد. [ ع ُدد ] ( ع اِ ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(عَ دّ ) [ ع . ] (مص م . ) شمردن .

فرهنگ عمید

۱. شمردن، به شمارآوردن.
۲. عدد، شمار.

فرهنگ فارسی

شمردن، به شمار آوردن
( مصدر ) شماردن شمردن . یا در حد و عد آمدن . به شماره در آمدن . یا عد را . شماره را اگر بشماری .
آبله ریزه که بر رخسار ملاح بر آید

ویکی واژه

شمردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال درخت فال درخت