لغت نامه دهخدا
ما بر اثر عترت پیغمبر خویشیم
اولاد زنا بر اثر رأی و هوی اند.ناصرخسرو.پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش.ناصرخسرو.و فرزندان و عترت او را خوار و حقیر دارند. ( تاریخ قم ).
عترة. [ ع ِ رَ] ( ع اِ ) عترت. فرزندان و اخص اقارب مرد یا اهل بیت قریب یا خویشان او از اقارب باشند یا از اباعد: نحن عترة رسول اﷲ. ( ابوبکر بنقل منتهی الارب ). عترت. و رجوع به عترت شود. || گردن بند که به مشک وعنبر و مانند آن معجون کرده ساخته باشند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خیار کبر. ( منتهی الارب ). قثاء الاصف. ( اقرب الموارد ). || مرزنجوش. || پاره ای از مشک خالص. || آب دهن خوش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تیزی دندان و باریکی و صفایی و آب داری آن. ( منتهی الارب ). شرالاسنان. ( اقرب الموارد ). || سختی. || توانایی. ( منتهی الارب ).