لغت نامه دهخدا
- عابر سبیل ؛ راه گذر. مسافر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به همین ترکیب شود. || با اشک ، گویند رجل عابر و امراءة عابر. ( منتهی الارب ).
عابر. [ ب َ ] ( اِخ ) ابن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). در لباب الانساب عابربن ارفخشدبن سام بن نوح ، ضبط شده است.