طفیل

لغت نامه دهخدا

طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن ابی بن کعب انصاری. صحابی است.
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم صحابی قرشی. شوی نخستین زینب بنت خزیمه است و زینب را پس از درگذشتن طفیل بقولی برادر او عبیده و بقولی عبدبن جحش بخواست و پس از وفات زوج ثانی دررمضان سال سوم هجرت وی به عقد رسول اکرم درآمد. طفیل غزوه بدر و احد و دیگر مشاهد را درک کرد و خود ازشجعان و شرفاء عرب بود ( 38 قبل از هجرت - 32 هَ. ق. ). ( حبیب السیر ج 1 ص 147 ) ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 448 ).
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن زلال کوفی. از اولاد عبداﷲبن غطفان بن سعد است و او را طفیل الاعراس و طفیل العرائس خواندندی بدانجهت که در طعام ولیمه ناخوانده آمدی. طفیلی ناخوانده به مهمانی آینده منسوب به وی است. نسب ذلک الفعل الی اول من فعله. ( منتهی الارب ). رجوع به طفیلی و طفیل العرائس شود.
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن عامربن واثلة الکنانی. یکی از شجعان و از سرشناسان قوم خود بود. وی با پدر خویش و ابن الاشعث در شورش بر حجاج دست داشت و در واقعه یوم الزاویة کشته شد ( 82 هَ. ق. ) و پدر وی او را به قصیدتی رثاء گفت که مطلعش این است :
خلی طفیل علی الهم فانشعبا.( الاعلام زرکلی ج 2 ص 448 ).
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن عمروبن طریف بن العاص الدوسی الازدی ، ملقب به ذوالنور. صحابی و از اشرف عرب به جاهلیت و اسلام و مردی شاعر و غنی و مهماندار و مطاع قوم بود و به یمامة کشته شد ( 11 هَ. ق. ). ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 448 ) ( حبیب السیر ج 1 ص 156 ) ( منتهی الارب ).
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن عوف غنوی ، ملقب به مجبر. از شعرای جاهلیت. اصمعی گوید: وی دروصف خیل قوی باشد. مرزبانی در الموشح گوید: خبر دادما را محمدبن الحسن بن درید و گفت آگاه ساخت ما را ابوحاتم و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل الغنوی در برخی از اشعار اشعر از امروءالقیس است. و نیز گوید اصمعی گفت نابغه و زهیر و اوس نیکو وصف خیل نکردندی. طفیل غنوی لغت به نهایت رسانیده است و نیز مرزبانی گوید: خبر داد ما را ابن درید و گفت ابوحاتم ما را آگاه گردانید و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل غنوی از زهیر به شعراء اولین اشبه بود. او راست :
ظعائن ابرقن الخریف وشمنه
و خفن الهمام ان تقاد قنابله.
و همو راست :
هجان البیاض اشربت لون صفرة

فرهنگ معین

(طُ فَ یا فِ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) مهمان ناخوانده . ۲ - (اِ. ) انگل .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است: سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳: ۳۵۶ ).
۲. [قدیمی] کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. &delta، در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است.

فرهنگ فارسی

ابن عامر ابن واثله کنانی از شجاعان معروف عرب ( مقت. ۸۲ ه.ق . ). وی با پدر خویش و ابن الاشعث در شورش بر حجاج شرکت داشت و در وقعه یوم الزاویه بقتل رسید.
۱ - ( صفت ) کسی که ناخوانده به مهمانی رود . ۲ - انگل . ۳ - به صورت انگل ( لازم الاضافه ) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم . ( مثنوی ) یا در طفیل کسی . به انگلی وی : چون روم من در طفلیت کور وار ? ( مثنوی )
الخیل پدر بطنی از اعصر

ویکی واژه

مهمان ناخوانده.
انگل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم