لغت نامه دهخدا
همه خشکی بود طراوت تو
که چو رویم مباد رویت تر.مسعودسعد.طراوت خلافت به جمال انصاف و کمال معدلت باز بسته است. ( کلیله و دمنه ). بلکه هر روز زیادت و طراوت گیرد. ( کلیله و دمنه ).
لطافت حرکات فلک بگاه سماع
طراوت نفحات ملک بگاه ندا.خاقانی.با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اتراب خویش بی نظیر است. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 357 ) چهره های زیبا چون برگ خزان ، طراوت فروریخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). در مروّت و علوّ همت او نقصانی نیامد و رونق حال و طراوت جاه او کم نشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
خدای داد بملک زمانه دیگر بار
طراوتی نه به اندازه قیاس و شمار.کمال اسماعیل ( از آنندراج ).و با لفظ دادن و چکیدن مستعمل :
میچکد گرچه طراوت ز تو چون سرو بهشت
قامتی تشنه آغوش کشیدن داری.صائب ( از آنندراج ).تازگی. ( از منتخب ). نه بمعنی تری. ( غیاث اللغات ). شادابی ، ترّی. غضاضة.