صمیم

لغت نامه دهخدا

صمیم. [ ص َ] ( ع ص ، اِ ) استخوان که بدان قوام عضو است. ( منتهی الارب ). || اصل چیزی و خالص و خلاصه آن. یقال : هو فی صمیم قومه ؛ ای فی خالصهم و لبهم. ( منتهی الارب ). خالص. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). بی آمیغ.
- رجل صمیم ؛ مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است.
- || مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. ( غیاث اللغات ). کر :
نوای مرثیه شام و شا[ د ] یا نه عید
گشادی از اثر انبساط گوش صمیم.سیدمحمد عرفی ( از آنندراج ).نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت
چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت.حکیم حاذق گیلانی ( از آنندراج ).و صحیح این کلمه اصم است و صَمّاء.
|| سرمای سخت. ( منتهی الارب ).
از زخم گام باره تو در صمیم دی
بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران.مسعودسعد.نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر
به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر.سوزنی.و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... ( سندبادنامه ص 281 ). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایه چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 23 ). || میان هر چیز. ( غیاث اللغات ).
تک او گر کند عجب نبود
وهم را در صمیم دل محصور.مسعودسعد.قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود
در در صمیم حلق صدف دانه انار.؟ ( جهانگشای جوینی ).لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر
گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان.رشید وطواط. || گرمای سخت. || پوست خشک که از بیضه برآید. ( منتهی الارب ).
|| ( اصطلاح نجوم ) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. ( از مفاتیح العلوم ).

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (ص . ) خالص ، اصل و خالص هر چیزی .

فرهنگ عمید

[قدیمی]
۱. خالص، محض، اصل.
۲. (اسم ) اوج و شدت هر چیز، به ویژه گرما یا سرما.
* صمیم زمستان: [قدیمی] سرمای سخت وسط زمستان.
* از صمیم قلب: [مجاز] از ته دل، از روی میل، شوق، و صدق.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) خالص محض بی آمیغ . ۲ - خلاصه برگزیده . ۳ - اصل چیزی . ۴ - میان وسط . یا از صمیم قلب . از ته دل با کمال میل و شوق . یا صمیم تابستان . وسط تابستان قلب الاسد . یا صمیم دی . وسط ماه دی سرمای سخت .

فرهنگ اسم ها

اسم: صمیم (پسر) (عربی) (تلفظ: samim) (فارسی: صَميم) (انگلیسی: samim)
معنی: خالص، محض، میان، ( در قدیم ) صمیمی، اوج و نهایت شدت یا ترقی چیزی، ( در نجوم ) ویژگی ستاره ای که فاصله اش تا خورشید شانزده دقیقه یا کمتر باشد، میانه، وسط

ویکی واژه

خالص، اصل و خالص هر چیزی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم