لغت نامه دهخدا
- حیة صماء ؛ مار که فسون نپذیرد. ( منتهی الارب ). قسمی مار. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- صخره صما ؛ سنگ سخت. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). خرسنگی سخت :
زمزم نشانم از مژه در زیر ناودان
طوفان خون ز صخره صما برآورم.خاقانی.خاک اگر گرید و نالد چه عجب کآتش را
بانگ گریه ز دل صخره صما شنوند.خاقانی.صخره برآورد سر رفعت چو مصطفی
شکل قدم به صخره صما برافکند.خاقانی.بر خویشتن ملرزاگرچه ز بیم مرگ
آتش بمغز صخره صما دراوفتاد.عطار.به گوش صخره صما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره خارا.کمال اسماعیل.حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخره صما.سعدی.
صماء. [ ص َم ْءْ ] ( ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم. || برانگیختن. ( منتهی الارب ).