لغت نامه دهخدا
( صرفاً ) صرفاً. [ ص ِ فَن ْ ] ( ع ق ) محضاً. خالصاً. || تنها. فقط:صرفاً برای انجام این مقصود... صرفاً چنین است...
( صرفاً ) صرفاً. [ ص ِ فَن ْ ] ( ع ق ) محضاً. خالصاً. || تنها. فقط:صرفاً برای انجام این مقصود... صرفاً چنین است...
( صرفاً ) (صِ فَ نْ ) [ ع . ] (ق . ) تنها، فقط .
۱ - خالصا : صرفا شیر است . ۲ - تنها فقط : صرفا با کار درست می شود .
[ویکی الکتاب] معنی صَرْفاً: برگرداندن - دفع (صرف به معنای برگرداندن چیزی است از حالی به حالی ، و یا عوض کردن آن با غیر آن است )
معنی ضَرِیعٍ: نام نوعی از تیغها است که به آن شبرق هم میگویند ، و اهل حجاز آن را وقتی خشک شد ضریع مینامند ، و ناگوارترین و تهوعآورترین گیاه است که هیچ حیوانی آن را نمیخورد ، و شاید نامیدن آنچه در آتش است به نام ضریع ، صرفا از نظر شباهت در شکل و خاصیت بوده باشد .
معنی عَسَی: امید است - شاید -باشد که (کلمه عسی دلالت بر امید دارد ، اما نه تنها امید گوینده بلکه هم در مورد امید خود گوینده استعمال دارد و هم امید مخاطب و هم در مقام مخاطب یعنی مقامی که جا دارد گوینده در برابر مخاطب صرفا اظهار امید کند نه اینکه به راستی خود او د...
ریشه کلمه:
صرف (۳۰ بار)
تنها، فقط.