صامت

لغت نامه دهخدا

صامت. [ م ِ ] ( ع ص ، اِ )نعت فاعلی از صُمت. خاموش. خموش. ساکت :
چون من از تسبیح ناطق غافلم
چون بداند سبحه صامت دلم.مولوی. || زر و سیم و جامه و خانه و غیره مقابل ناطق یا صاخب که شتر و گاو و گوسفند است : لنا الصاخبة من البغل و لکم الصامت من النخل. ( از نامه رسول خدا بحارثةبن قطن ). رجوع به حارثةبن قطن... شود. و سوگندان بر زبان راند که... هیچ چیزی ندارد از صامت و ناطق در ملک خود و امانت بدست کسی نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346 ). و بعد از آن آنچه ازصامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت. ( تاریخ بیهقی ص 364 ). و احتیاط کن تا هیچ از صامت و ناطق این مرد پوشیده نماند. ( تاریخ بیهقی ص 235 ). هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق همه بنوشتکین بخشیدم. ( تاریخ بیهقی ). و تجملی قوی یافته چون غلامان ترک... و ناطق و صامت فراوان. ( چهارمقاله ). اگر از صامت نصیب نمیشود از ناطق چیزی بچنگ آرم. ( سندبادنامه ص 219 ). چون کار به ننگ رسد و از وجه نجات و خلاص طمع منقطع گردد هر آنچه تحت تصرف ما باشد از خزائن و ممالک و ناطق و صامت جمله در آتش اندازیم و تلف کنیم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 250 ). خطی باباحت خون از وی [ ابوالعباس ] بازستدند که از صامت و ناطق و قلیل و کثیر او را یساری نیست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 360 ).
ور میسر شود که سنگ سیاه
زر صامت کنی به قلابی.سعدی.سخن آنجا که زند لاف ادب
خامشی اززر صامت چه عجب ؟؟|| صفت دسته ای از حروف است و مصمت نیز گفته اند. مقابل مصوت و از خواص آن اینکه ابتدا بحرف صامت یا مصمت نتوان کرد مگر بعد از آنکه با مصوت کوتاه یا بلند مقارن شود و مجموع را حرف متحرک خوانند و اگر مصوت مقصور باشد حرف متحرک را یک جزو بیش نشمرند و اگر ممدود باشد مقدار فضل ممدود را بر مقصور حرفی ساکن شمرند... رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه حرف و رجوع بدین لغتنامه ذیل حرف و رجوع به معیارالاشعار خواجه نصیرالدین طوسی و رجوع به تحقیق انتقادی در عروض فارسی تألیف خانلری ( ص 59 ) شود. || گاهی صامت را مقابل نامی آرند یعنی جماد. || شیر خفته. || بیست عدد از شتران. ( منتهی الارب ).
صامت. [ م ِ ] ( اِخ ) شیخ طوسی در رجال او را در شمار اصحاب امام باقر محمدبن علی ( ع ) آورده و گویا امامی است. ( تنقیح المقال ج 2 ص 95 ).

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) بی صدا، خاموش . ۲ - (اِ. ) اموال غیر جاندار مانند زر و سیم ، اسباب ، جامه و خانه و غیره . ۳ - حرفی که حرکت نداشته باشد.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ ناطق] ساکت، خاموش.
۲. ناتوان در سخن گفتن.
۳. (سینما، تئاتر ) ویژگی فیلم بدون صدا.
۵. (اسم ) (زبان شناسی ) واجی که در گذر خود از اندام های گویایی به مانعی برخورد می کند، مانند ج، د، ر، همخوان، بی صدا.
۵. (اسم ) [قدیمی، مجاز] زر و سیم.
* صامت وناطق: [قدیمی، مجاز] دارایی شخص از زروسیم و چهارپایان.

فرهنگ فارسی

بروجردی محمد باقر بن پنجشنبه متخلص به صامت شاعر ایرانی ( و. ۱۲۶۳ - ف. ۱۳۳۱ ه. ق . ). وی در انواع مختلف شعر از قصیده غزل مثنوی ترجیع بند رباعی و معانی مختلف شعر از رثائ و تغزل و مدیحه طبع خود را آزموده و دیوان وی مکرر در تهران بطبع رسیده است .
ساکت، خاموش، صامت(مال=زروسیم )مقابل ناطق(حیوان=شتروگاو )
۱ - ( اسم ) ساکت خاموش . ۲ - ( اسم ) زر و سیم و جامه و خانه و غیره . ۳ - حرفی که به تنهایی تلفظ آن محال یا مشکل باشد ( مانند ب پ ت ... ) مصمت مقابل مصوت . ۴ - در اصطلاح ناطق ( پیغمبر ) در ابتدای هرعهد ظهور کند و پس از او هفت امام آیند تا آن را صامت گویند.
نصربن خویش

فرهنگ اسم ها

اسم: صامت (پسر) (عربی) (تلفظ: sāmet) (فارسی: صامت) (انگلیسی: samet)
معنی: خاموش، بی صدا، ساکت، ( در حالت قیدی ) در حال سکوت، ( در قدیم ) ( به مجاز ) طلا و نقره

فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← همخوان

ویکی واژه

بی صدا، خاموش.
اموال غیر جاندار مانند زر و سیم، اسباب، جامه و خانه و غیره.
حرفی که حرکت نداشته باشد.
بی آوا
‍‍
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت فال راز فال راز